غروب شده بود و ساختمون بزرگ بود و من تنها، نوشتم براش من از تاریکی میترسم جواب داد تو
قوی هستی ، نبودم اما . تو ساختمون انگار همه میز و صندلی ها شده بودن اشباح سرگردان و و دورم میچرخیدن صداهای مبهم زیادی بود . گوشی که زنگ خورد و گفت دروباز کن اومدم ، همه اون اشباح سرگردان ساکت شدن هیچ روح خبیثی تو ساختمون نبود و هیچ ترسی در دلم. حالا من بودم که قدرتمندانه قدم میزدم ساختمون رو و میز و صندلی ها ، دیوارها و حتی هوای ساختمون رام من بودن شاید هم دنیا رامم شده بودن و من قدرتمند
ترین آدم اون لحظه بودم. یورگ سن سیز آغلایار...
ما را در سایت یورگ سن سیز آغلایار دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ghoam بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 7:29